۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

هفته ها

1. شنبه­ها قلیان دو سیب و پرتقال و کاپوچینو
2. یکشنبه­ها، خیال شنبه­ها و دو شنبه­ها
3. دو شنبه­ها، خیابان­های قبل از ظهر... متروی غروب
4. سه شنبه­ها، خیال دوشنبه­ها و چهارشنبه­ها
5. چهارشنبه­ها
6. پنج شنبه­ها، غروب­های شلوغ
7. جمعه­ها، قلیان و درخت­ها و اتوبان و کوچه پشتی

۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

رابطه

آدم است دیگر یکهو به خودش می­آید می­بیند یک رابطه را شروع کرده و دارد خوش خوشان ادامه می­دهد و به قول معروف حالش را می­برد. می­بیند دارد با یک نفر که تا همین چند وقت پیش اصلا وجود خارجی نداشت توی خیابان راه می­رود و بعدتر می­بیند دارند با هم ناهار می­خوردند و بعدترش حتی می­بیند سرش را هم گذاشته روی شانه­ی مورد ذکر شده. حالا هی بیا با خودت بگو مگر می­شود اینقدر یکهو زندگی عوض شود. من می­گویم بله می­شود که بشود.

۱۳۸۸ خرداد ۱۴, پنجشنبه

آه

یک نفر باید بیاید من­باب این دلتنگی­های بی­خودانه که آدم را جان به سر می­کنند یک چیزکی بگوید بلکه دل آدم سر عقل بیاید اینقدر هی تنگ نشود همینطوری برای خودش.

۱۳۸۸ خرداد ۵, سه‌شنبه

زندگی شماره ای-2

1) یکی نیست بیاید بگوید هی دختر دیگه داری خیلی زیاده روی می کنی. بسه دیگه. فک کردی چه خبره؟
2) دوس جون اس ام اس زده امروز نمیای؟ جواب دادم نه. می خوام یه کم درس بخونم تو این هفته اصلا وقت نکردم. بعد اون جواب داده به حق حرفای نشنیده... با خودم می گفتم یعنی اینقدر از من بعیده؟؟
3) اصلا چه معنی داره که که اگه تو یه شرکت کوفتی کار نکرده باشی ولی کلی همینطوری برای خودت کار کرده باشی سابقه دار محسوب نمی شی؟
4) یکی بیاد با هم بریم خیابونا رو متر کنیم بعد بریم یه جا بشینیم یه کم حرفای صد تا یه غاز بزنیم بعد بستنی بخوریم بعد یعنی که چی همتون سر کارید و من بیکار!!
5) چرا بهار امسال به من مزه نمی کنه؟

بی خودانه

ببین اصلا امکان نداره. اصرار نکن.

۱۳۸۸ خرداد ۳, یکشنبه

ارتودنسی

بالاخره پروسه ی ارتودنسی رو شروع کردم. اونقدرا هم که فکر می کردم ساده نیست و درواقع نمودار دهنم داره هر جلسه توسط آقای دکتر رسم می شه. احساس عجیبیه که بخوای با کلی فلر تو دهنت غذا بخوری. اصلا می شه گفت حس مزخرفیه، بله حس مزخرف.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه

زندگی شماره ای-1

1) به خود توی آینه ام می گویم هی دختر حواست هست؟ لبهایش را غنچه می کند مثل آن وقت هایی که می خواهد بگوید تو برو کشکت را بساب و به من کاری نداشته باش. اما نمی شود که کاری نداشته باشم. نمی شود که برم دنبال کار خودم. پس خود توی آینه ام چی؟ خود توی آینه ام دارد آنطرف برای خودش خوش خوشانه زندگی می کند من اینجا هم باید حواسم به خودم باشد هم به او.
2) زندگی مثل یه توپ گرد است که هی باید دنبالش بدوی.
حالا ببین من کی گفتم ها!
3) آقای همسایه توی باغچه درخت انار کاشته. (فصل انار کیه؟)
4) آقاهه هنوز دارد می گوید ایف یو گو اوی!

گاهی وقت ها آدم دلش مسافرت می خواهد.



بی همه چیز

انگار کم کم داری خودت می شوی ها. خبرت هست؟

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۷, یکشنبه

از صبح

این آقاهه از صبح داره میگه
if you go away
if you go away
if you go away...

خانم لولیان سلام می کند

گاهی وقت ها دوست داری از نو شروع کنی. باید از نو همه چیز را بنویسی. باید از نو همه چیز را بسازی. باید دوباره دفترت را باز کنی روی پاهایت و دوباره خودکارت را توی دست بچرخانی مثل همان موقع ها که می خواهی طرحی نو در اندازی.
باید بخواهی که دوباره شروع کنی.